زائر باراني آقا
 
3 / 5 / 1398برچسب:, :: 11:12 ::  نويسنده : سید عرفان فرهادی

 

زائری بارانی ام آقا به دادم میرسی ؟

 

بی پناهم خسته ام تنها به دادم میرسی ؟

 

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام /

 

آخرین دردانه زهرا به دادم میرسی ؟

 

16 / 5 / 1391برچسب:, :: 9:20 ::  نويسنده : سید عرفان فرهادی

یک سوء تفاهم کوچک بود، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من 
چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» 

سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.»

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.»
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به
جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از
وی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت:

 «دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»


 

بسم رب المهدی

 

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید

سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید

الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها

تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن

تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی

یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی

تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته

تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری

به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

 

9 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : سید عرفان فرهادی

 


خدایا

چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :

الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم

اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟

چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی

باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟

چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟

اما مهربان خالقم!

تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم

و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و این کلام را نگفته باشم

خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم

خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست

هر روز به افكار و آرزوهایم بیا

به رویاهایم، در خنده هایم و اشكهایم

 
از سر رحمتت در فراموشی هایم پدیدار شو

به عبادتم ، به كار ، زندگی و مرگم بیا

 
خدایا ... یاریم كن تا به این مقام برسم كه احساس كنم كه كسی از من غنی تر نیست

زیرا از عشق و شادی برخوردارم

یاریم كن تا به این مقام برسم كه فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبریز كند

به این مقام برسم كه بگویم

بیا فقر ، بیا درد

 
وقتی كه خدا شهریار قلب من است

 
هیچ گزندی به من نمیرسد

همه چیز میگذرد

مانند رویا می آیند و می روند

من در شادی بی مرگی هستم و ترسی ندارم

زیرا كه او در من ساكن است

و سایه جاودانه او بر روح من حكمــفرماست

و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی

تو همانی که من می خواهم . پس مرا همان کن که تو می خواهی

آه خدایا ......

 

 

از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد! سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها' یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم ؟!

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .

5 / 5 / 1391برچسب:, :: 9:47 ::  نويسنده : سید عرفان فرهادی

اگر "مطهري" رجايي" هست كه "بهشتي" شوي/

اگر "باهنر" شهادت آشنايي"مفتح" درهاي بهشت مي شوي

اگر با "همت" تقوا پيشه كني"صياد" دلها مي گردي

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود / رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زائر بارانی ام ... و آدرس zb313.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 29959
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1